Post
38504
از:
متفرقه
به: چارلز ناس كاردار آمريكا، تهران
1357-10-01- 1978-12-22
متن سند
سند شماره 349
22 دسامبر 1978 - 1 دی 1357
از: مترینکو کنسول آمریکا، تبریز
به: چارلز ناس کاردار آمریکا، تهران
موضوع: حقیقت چیست؟
خلاصه: وقایع هفته گذشته تبریز، عکس العمل مطبوعات بین المللی، و به خصوص توصیفات بسیار متفاوت به اصطلاح شهود عینی از یک حادثه واحد یکی از نمودهای انحصاری روان شناسی ایرانی که نقش بسیار مهمی در ناآرامیهای چند ماه گذشته ایفا نموده را به نمایش می گذارد. نگرش یک ایرانی به حادثه ای واقعی همانقدر به عین واقعیت بستگی دارد که به آنچه که ممکن بود اتفاق افتد، آنچه که اتفاق می افتاد، آنچه که ناظر میل دارد اتفاق افتاده باشد، و آنچه نقل کننده فکر می کند که شنونده مایل باشد اتفاق افتاده باشد. (پایان خلاصه)
خارجی هایی که در ایران زندگی می کنند غالباً از طریق تجربیاتی غم انگیز و شخصی دریافته اند که ایرانی ها عادت دارند چیزی را بگویند که شنونده مایل است بشنود، و یا چیزی را بیان کنند که در اصل حقیقت دارد ولی اگر شنونده ارزش ظاهری آن را برگزیند، به نحوی سوءتفهیم گردد که آن واقعیت نیز به افسانه بدل شود. به فرض اینکه سئوال و جواب درباره یک وضعیت عادی و کم اهمیت باشد، نتیجه می تواند مضحک و کمی ناراحت کننده شود. ولی با افزایش اهمیت واقعه و وضعیت، و تمایل مخبر به ارضای سئوال کننده، تحت تأثیر دستکاری های مخبر در اصل خبر قرار می گیرد، و اطلاعات ارائه شده، معمولاً رنگهایی به خود می گیرد که هیچ ربطی با اصل پاسخ واقعی ندارد. مثالهای بی شماری وجود دارد، و امید است نمونه های زیر منظور را تفهیم کنند:
چند روز پیش، تظاهراتی در تبریز برپا گردید که توجه زیادی را به خود جلب نمود زیرا دربرگیرنده گزارشاتی بود دال بر اینکه گروهی از سربازان محلی شورش کرده و یا حداقل عده ای از آنها فرار کرده اند. توصیفات مختلف از این واقعه دامنه ای به شرح زیر یافت:
(1) در یک درگیری بین جمعیت بزرگی از مخالفین شاه با سربازان، یک سرهنگ به دست یک ملاّ کشته شد. سربازان که فرمانده خود را کشته دیدند بر روی تظاهرکنندگان آتش گشوده و عده زیادی را کشته یا مجروح کردند. در یک بیان دیگر نیروها پس از اینکه فرمانده خود را کشته می یابند، بلافاصله از محل می گریزند.
(2) در یک درگیری یک سرهنگ ارتش ملاّیی را کشت، و در جدالهای متعاقب این امر بسیاری از تظاهرکنندگان و سربازان به قتل رسیدند.
(3) در یک درگیری نسبتاً آرام بین تظاهرکنندگان و سربازان، یک سرباز بر روی یکی از تظاهرکنندگان آتش گشود و او را از ناحیه بیضه ها مصدوم ساخت. این صحنه سرباز دیگری را واداشت تا سرباز اولی را به گلوله ببندد، و در نتیجه این امر افسر فرمانده (یک سرهنگ) سرباز دوم را با تیر زد. در نتیجه نبرد سختی بین سربازان و تظاهرکنندگان درگرفت که منجر به تلفاتی از هر دو طرف گردید؛
الف- سربازی که بدون اخطار به سوی تظاهرکنندگان تیراندازی کرده بود به ضرب گلوله سرهنگ از پای درآمد، و این سبب شد که جمعیت بلافاصله آرام شده و به سرعت متفرق گردند؛
ب- سربازی که بدون اخطار به تظاهرکنندگان تیراندازی کرده بود با گلوله سرهنگ از پای درآمد، و این سبب شد تا یک ملاّ بلافاصله او را تشویق کند و سرهنگ را یک مسلمان واقعی بخواند. حادثه و خونهای ریخته شده سبب گردید تا سربازان و جمعیت ناگهان زیر گریه بزنند، و در میان اندوه عمومی دو جسد را از خیابان جمع کردند؛
(4) در حین درگیری سربازان و تظاهرکنندگان، ملاّیی به فرمانده که یک سرهنگ بود نزدیک شد، سینه مقدس خود را لخت کرد و از سرهنگ خواست تا او را بزند زیرا آماده و مایل است که به خاطر اسلام بمیرد. سرهنگ ناگهان گریه اش گرفت، سلاحش را به زمین انداخت، و ملاّ را چون برادری در آغوش گرفت. ملاّ و سرهنگ هر دو برای جمعیت سخنانی درباره برادری، اسلام و غیره ایراد کردند. و سربازان و جمعیت به آرامی صحنه را ترک نمودند.
(5) در یک درگیری بین تظاهرکنندگان و سربازان ملاّیی سینه خود را برهنه ساخت و از سرهنگ فرمانده خواست تا او را با تیر بزند. سرهنگ گریه اش گرفت، اسلحه اش را به زمین انداخت و همراه سربازان خود گریخت.
الف- سرهنگ و سربازان او که بیست و پنج نفر بودند همگی سلاحهای خود را به زمین ریخته و اظهار داشتند که نمی توانند روی هم دینان مسلمان خود آتش بگشایند، مردم آنها را به مسجد برده، لباسهای غیرنظامی پوشانده و ترتیب فرار آنها از تبریز و ارتش را برای همیشه دادند؛
ب- فقط هشت سرباز بودند و سرهنگی در کار نبود؛
ج- فقط سه سرباز بودند و سرهنگی در کار نبود؛
(6) هیچ حادثه ای که درگیری بین یک ملاّ و یک سرهنگ را دربر داشته باشد آن روز در تبریز اتفاق نیفتاده، زیرا به گشت های ارتش دستور داده شده بود که مزاحمتی برای تظاهرکنندگان ایجاد نکنند، و سربازان هرگاه جمعیتی را می دیدند که نزدیک می شود از مسیر آنها عقب می نشستند.
(7) یک گروه بزرگ از تظاهرکنندگانی که طرفدار شاه بودند به سرهنگی که همراه نیروهایش در خیابان بودند نزدیک شدند و برادران سرباز خود را در آغوش گرفته و بوسیدند. سربازان آنقدر تحت تأثیر ابراز عشق و پشتیبانی تظاهرکنندگان قرار گرفتند که به آنان اجازه دادند تا از تانکهایشان بالا رفته و به وارسی تانکها بپردازند. آنگاه سربازان و تظاهرکنندگان به صرف غذایی نیمه سنتی پرداختند (بر اساس یک گزارش این غذا را تظاهرکنندگان فراهم کردند، بر اساس گزارش دیگر سربازان و بر اساس گزارش باز هم دیگری مردمی که منازلشان در آن نزدیکی بوده غذای مذکور را فراهم نموده بودند)، و سپس همگی غرق در محبت برادرانه ایرانی محل را ترک کردند.
تمام مطالب فوق از سوی آشنایان و دوستان من ارائه شده که ادعا می کنند از قول شهود عینی نقل می کنند و تمامی به درستی آنچه می گفتند اعتماد کامل داشتند. جالب این است که در شب همان روزی که این حوادث اتفاق افتاده یا نیافتاده است، سه میهمان در منزل خود داشتم که دوتای آنها ستوانهای ارتش ایران بودند که به پایگاه تبریز مأمور شده بودند. وقتی از آنها پرسیدم واقعیت قضایا در این دو روز پرشایعه چه بوده، گفتند تظاهراتی بوده و چند نفر مجروح شده اند. وقتی کمی درباره داستانهایی که آن روز شنیده بودم برایشان گفتم، پاسخ دادند که اواخر عصر آن روز از فرمانده پایگاهشان اجازه گرفته اند که شب را بیرون بگذرانند و اگر مسئله مهمی از قبیل آنچه تعریف کرده بودم وجود داشت، فرمانده هیچ گاه به آنان چنین اجازه ای نمی داد. (ضمن اینکه بعد از ظهر آن روز در پایگاه بسیار آرام بوده است). این نکته برایم بسیار منطقی بود و همچنین سرپوشی برای یک روز پر از گزارشات ضد و نقیض از کشتار و شورشهای دسته جمعی.
به دنبال تلاش برای بررسی تلفات احتمالی در طول روزهای فوق العاده خشونت بار، یا فوق العاده آرام و یا چیزی بین این دو، از طریق دو منبع مختلف در بیمارستان دولتی اصلی شهر مطالب زیر را دریافت داشتم:
سرپرستار بیمارستان ادعا کرده تعداد زیادی کشته و زخمی را به بخش اورژانس بیمارستان آورده اند که همگی در اثر تظاهرات خشونت بار آن روز مصدوم شده بودند. یک منبع دیگر که یکی از فیزیسین هایی است که با یک دکتر در همان بیمارستان ازدواج کرده اظهار داشته که دو مصدوم حوادث آن روز در بیمارستان مورد مداوا قرار گرفته، که فقط یکی از آنها نیاز به عمل داشته است. هر دو منبع دسترسی خوبی به اطلاعات اینگونه داشته اند، با این حال پاسخهایشان هر یک دنیایی با دیگری فاصله دارد. هر دو آنها بی تردید فکر کرده اند آنچه منتقل می کنند دقیقاً همان چیزی است که اتفاق افتاده.
نظریه: برای هر حادثه مفروض در زمینه اقدامات و تظاهرات ضدشاه در ایران در طول چند ماه گذشته، به تعدادی که هر شنونده مایل باشد داستان وجود دارد، که از داستانهای غیرممکن مردمی (مثل اینکه شاه واقعاً مرده، شاه توسط پسرعمویش به قتل رسیده، شاه فرار کرده، شاه در محاصره سربازان اسرائیلی است زیرا به محافظین خود اعتماد ندارد و غیره) گرفته، تا توضیحات دولتی که گهگاه به همین نسبت غیرقابل قبول می باشند. دلایل این آشفتگی به اعماق روان شناسی ایرانی باز می گردد، و همچنین تا حد زیادی به سیاستهای رسمی دولت در رابطه با توزیع اخبار ارتباط می یابد. تا آنجایی که به بعد فرهنگی/ روانشناسی قضیه مربوط است، نوعی عدم تمایل آشکار در ایرانیان وجود دارد که نمی خواهند بالا دست خود را با اخبار ناراحت کننده و چیزهایی که ممکن است نخواهد بشنود، آزار دهند. برای مثال اوائل ماه جاری محوطه کنسولگری را به مقصد منزل یکی از دوستان ایرانی جهت صرف شام ترک کردم، و شماره تلفن آنها را به نگهبان درب ورودی سفارت دادم تا در صورت مسئله ای اضطراری مرا خبر کند.
قبل از شروع منع رفت و آمد به سفارت بازگشتم و از نگهبان درب پرسیدم آیا مسئله ای اتفاق افتاده یا کسی تلفن زده است یا خیر؟ وی پاسخ داد آن شب هیچ اتفاقی نیافتاده و من به آرامی به تختخواب رفتم. صبح روز بعد از معاونم شنیدم که شب گذشته بمبی روبروی درب سفارت منفجر شده و یک مغازه (فروشگاه) تعاونی دولتی را خراب کرده است. از همان نگهبان دیشبی سئوال کردم چه اتفاقی افتاده و آنگاه داستان مفصلی درباره آتش آن شب از قول شهود عینی که خودش هم از آنان بوده از جمله تلفن زدن او به مسئول محلی، ورود فرمانده حکومت نظامی به محل، جمع شدن عده زیادی تماشاگر و غیره را برایم تعریف کرد. این حادثه زمانی اتفاق افتاده که من مشغول صرف شام در کیلومترها آن طرف تر بودم، وقتی از نگهبان پرسیدم چرا به من تلفن نزده و یا لااقل به هنگام بازگشت مسئله را به من نگفته، وی پاسخ داد: «آخر آقای کنسول نمی خواستم شما را ناراحت کنم.» نگهبان درب ورودی واقعاً فکر می کرد چون کاری کرده که من آن شب را راحت بخوابم وظیفه اش را انجام داده است، و وقتی به او توضیح دادم که اولویتها و مسئولیت های من حکم می کند در صورت بروز چنین حوادثی در هر زمانی، مورد مزاحمت واقع شوم، واقعاً تعجب کرده بود و کمی هم ناراحت شد.
حادثه فوق خود گویای مسایل هست، و در رابطه با رواج آن در بین کارکنان و کارفرمایان ایرانی جای تأمل دارد. شخص می تواند با استفاده از همین نمونه های کوچک دریابد که کارکنان دولت چه اطلاعاتی را از نظر مقامات ارشد خود مخفی می دارند، و تا چه میزان اطلاعات اولیه صافی بندی می شوند تا به دست سطوحی چون وزیر یا شاه برسند. با توجه به این وضع، امکان جهل کامل مقامات بلندپایه درباره مسایل مربوط به زمینه مسئولیتشان بسیار زیاد و تأسف بار است. یکی دیگر از عوامل دخیل در انتقال اطلاعات در ایران آگاهی بیش از حد ایرانیان در این باره است که 1) اطلاعات و یا اطلاعات غلط درباره هر حادثه امنیتی ممکن است خیلی مهمتر از خود حادثه باشد، و 2) سرمایه گذاریهای شخصی ناظر ایرانی درباره آنچه که اتفاق افتاده یا نیفتاده ممکن است آن قدر در وضعیت امنیتی فعلی یا آتی او مؤثر باشد، که بهتر است حادثه را آن طور بیان کنند که او میل داشته، رخ دهد.
سالهایی ممتد از اختناق در پخش اخبار حقیقی، و بالاخص سرکوب اطلاعات و توزیع مطالب مربوط به انتقاد از رژیم توسط «ساواک» به وضعیت کنونی انجامیده است، که اینک هیچ ایرانی عادی به اعلامیه های رسمی درباره موضوعات مربوط به وضعیت امنیتی اعتماد نمی کند. تحقیقات و پوشش خبری رسمی از دست خارج شده اند، و هر چند میتوان با دولت در رابطه با تخفیف وقایع موجود و یا حتی بخشی از آنچه اتفاق افتاده همدردی کرد، ولی به راحتی نیز می توان این عقیده مردم را درک کرد که دولت به روش سنتی خود یعنی دروغ پردازی محض ادامه می دهد. البته این امر سبب شده تا بسیاری از مردم داستانهای ساختگی و پوچ را به عنوان حقیقت بپذیرند، زیرا تنها پایه ای که بر آن اساس حقیقت را تعیین می کنند همان تکذیب دولت درباره یک داستان است. مدتهاست که شایعات در زمینه عقاید مردم جای واقعیت را گرفته اند، و زمانی که شایعات مقبول باشند، به خودی خود از آنچه در واقع رخ داده است حقیقی تر و پذیرفتنی تر به نظر خواهند رسید.
با توجه به پذیرش شایعات به عنوان وقایع، بسیاری از مردمی که علناً به مخالفت با رژیم پهلوی برخاسته اند اینک مجبورند از شایعات به عنوان سلاح استفاده کنند. آنها دیگر آنقدر پیش رفته اند که جای بازگشت ندارند، و لذا از تنها حربه کارسازی که در اختیار دارند برای بقای خود در آینده بهره می جویند. واقعیت تلخ، و باز واقعیتی که ریشه هایی عمیق در تاریخ سیاسی و فرهنگی ایران دارد، این است که قصه پردازان به جایی رسیده اند که مجبور شده اند خود نیز داستانهایی را که می سازند باور کنند.
زمان یافت نشد!
تجهیزات یافت نشد!
قرارداد یافت نشد!
سایر کلمات یافت نشد!